♥♥داستان پلیسی جنایی♥♥

جستجوگر پيشرفته سايت





اخبار وبلاگ


تبليغات


روزی ابوریحان درس به شاگردان می گفت که خونریز و قاتلی پای به محل درس و بحث نهاد . شاگردان با خشم به او می نگریستند و در دل هزار دشنام به او می دادند که چرا مزاحم آموختن آنها شده است . آن مرد رسوا روی به حکیم نموده چند سئوال ساده نمود و رفت . فردای آن روز ، شاعری مدیحه سرای دربار ، پای به محل درس گذارده تا سئوالی از حکیم بپرسد شاگردان به احترامش برخواستند و او را مشایعت نموده تا به پای صندلی استاد برسد .




راهبی در نزدیکی معبد شیوا زندگی میکرد. در خانه روبرویش یک روسپی اقامت داشت. راهب که میدید مردان زیادی به اون خونه رفت و آمد میکنند تصمیم گرفت با او صحبت کند. زن را سرزنش کرد و گفت: تو بسیار گناهکاری . روز و شب به خدا بی احترامی میکنی. چرا دست از این کار نمیکشی؟چرا کمی به زندگی پس از مرگت فکر نمیکنی؟




ماموران کلانتری با دقت صحنه جرم را حفظ کرده و هیچ‌چیز را تغییر نداده بودند. مشفق نگاهی به جسد انداخت. حالت قرار گرفتن آن‌ طوری بود که نشان می‌داد مقتول تا آخرین ثانیه پیش از مرگ پشت موتور خاموش نشسته بود. او را با شلیک گلوله‌ای به سرش به قتل رسانده بودند. سرگرد با دقت اثر جراحت را بررسی کرد. گلوله از سمت شقیقه چپ وارد شده و از سمت راست بالای سر خارج شده بود. ماموران کلانتری پوکه را هم پیدا کرده بودند و جای شکی وجود نداشت و تیر از سلاحی کمری شلیک شده بود.

                لطفا اول پاسخ خوتون رو بگید بعد جواب رو نگاه کنید



برچسب ها : ,

روزی یکی از دوستان بهلول گفت: ای بهلول! من اگر انگور بخورم، آیا حرام است؟ بهلول گفت: نه! پرسید: اگر بعد از خوردن انگور در زیر آفتاب دراز بکشم، آیا حرام است؟ بهلول گفت: نه! پرسید: پس چگونه است که اگر انگور را در خمره ای بگذاریم و آن را زیر نور آفتاب قرار دهیم و بعد از مدتی آن را بنوشیم حرام می شود؟...




مردی فقیر چشمش به مغازه خوراک پزی افتاد تکه نانی را بالای بخاری که از سر دیگ بلند می شد، می گرفت و می خورد. هنگام رفتن صاحب مغازه گفت: تو از بخار دیگ من استفاده کرده ای، باید پولش را بدهی. مردم جمع شدند و مرد از همه جا درمانده، بهلول را دید و او را به قضاوت دعوت کرد.




روزی در یک دهکده کوچک، معلم مدرسه از دانش آموزان سال اول خود خواست تا تصویری از

چیزی که نسبت به آن قدردان هستند، نقاشی کنند. او با خود فکر کرد که این بچه های فقیر

حتماً تصاویر بوقلمون و میز پر از غذا را نقاشی خواهند کرد. ولی وقتی داگلاس نقاشی ساده

کودکانه خود را تحویل داد، معلم شوکه شد! او تصویر یک دست را کشیده بود

 

                داستان ارسالی: آیسان




شرلوک هلمز ، کارآگاه معروف و معاونش واتسون رفته بودند صحرانوردی و شب هم چادری زدند
و زیر آن خوابیدند . نیمه هی شب هلمز بیدار شد و آسمان را نگریست .
بعد واتسون را بیدار کرد و گفت : ” نگاهی به بالا بینداز و به من بگو چه می بینی ؟

 








 

در زمانی که نوجوان بودم به همراه سه برادر و دو خواهر و پدر و مادرم در خانه ای در همین روستا زندگی می کردم که شامل دو اتاق و یک راهرو و یک زیرپله همچنین یک تراس و یک حیات بسیار بزرگ همانند یک باغ بود که در آن انواع مرغ و خروس و غاز و اردک وجود داشت و در خانه هم طبق معمول گذشتگان همۀ خانواده در یک اتاق می خوابیدند در یکی از شبها که خوابم نمی برد





در پرونده های واقعی تحقیقات گسترده و جامعی از افراد و مرتبطین به آنان صورت می گیرد و علاوه بر اظهارات افراد، دلایل و مستندات دیگر نیز به طور جامع بررسی و مورد تجزیه و تحلیل قرار می گیرد تا منجر به شناسایی و دستگیری مجرم گردد. اطلاعات و شرایط یك پرونده واقعی، تفاوت های بسیاری با مسائل مطرح شده در داستان ها، فیلم ها و معماهای پلیسی دارد و معمای طرح شده نیز از این قاعده مستثنی نیست.

در معمای شماره یك داستان از این قرار بود كه : سرایدار و همسرش از مدت ها قبل در منزل مورد نظر سكونت دارند. او كه احساس می كند حق وحقوقش از سوی صاحبخانه تضییع شده است تدریجا مبادرت به سرقت اشیا و اموال منزل می نماید كه صاحبخانه متوجه موضوع شده و تصمیم می گیرد در فرصتی مناسب وی را به دام انداخته و نهایتا اخراج نماید.

سرایدار نیز از تصمیم صاحبخانه آگاه شده و با همدستی همسر خود نقشه قتل او را طراحی می كند و زمانی كه همسر و فرزندان منوچهر (صاحبخانه) در مسافرت بودند آن را به مرحله اجرا در می آورد.

در جریان اجرای این نقشه، همسر سرایدار، هنگام تهیه چای قرص های خواب آوری را داخل قوری ریخته و وقتی اعضای این خانه از آن چای نوشیدند دچار خواب آلودگی شدید شدند. وی ساعت 2 نیمه شب سیم ورودی تلفن به ساختمان را به منظور پیشگیری احتمالی از این كه كسی بیدار شده و موضوع را به پلیس اطلاع دهد، قطع می كند و سپس وارد ساختمان شده و منوچهر را بدون این كه مجالی برای دفاع یا مقاومت داشته باشد به قتل می رساند و سپس با رها كردن طناب در اتاق آقای سالمی (برای صحنه سازی) ساختمان را ترك می كند؛ قبل از ترك ساختمان، سهوا پای او روی تكه های شكسته استكان رفته و زخمی می شود و با دانستن اینكه در كف سالن آثار لكه های خون باقی مانده و كارآگاه با بررسی های بعدی متوجه زخمی بودن پای وی و تعلق آثار باقیمانده به وی خواهد شد، ماجرای درست كردن چای را به خود نسبت می دهد تا توجیهی برای زمان زخمی شدن پای خود در ساختمان داشته باشد.

در معمای فوق سرایدار بنا به شواهد ذیل به اتهام قتل بازداشت می‌شود:

مراجعه مستقیم به تلفن عمومی (اطلاع قبلی از قطع بودن تلفن منزل).

اعلام "وقوع قتل" به پلیس در حالی كه آقای سالمی به وی گفته بود "منوچهر مرده".

مغایرت اظهارات وی در مورد درست كردن چای؛

مغایرت اظهارات وی درباره زمان زخمی شدن پا با زمان شكسته شدن استكان.

خواب آلودگی افراد بعد از خوردن چای (چای را همسر وی تهیه كرده بود).

اشاره به تندی و خشونت در مكالمه سالمی و منوچهر (كه غیرواقعی بود).

پیدا شدن طناب در اتاق سالمی (صحنه سازی).

اظهارات آقای سالمی درباره سرقت از سوی سرایدار




ساعت هفت و پنج دقیقه صبح ، شخصی كه خود را سرایدار یك منزل معرفی می نمود طی تماس تلفنی با پلیس ، خبر داد كه صاحب خانه به قتل رسیده است .




همش چهار سالم بود یه دختر چشم عسلی با موهای بلند ومشکی،صورتم کمی آفتاب سوخته شده بود چون ظهرا توی کوچه توپ بازی میکردم صمیمی ترین دوستم پرستو بود که توی کوچه بازی میکردیمپرهام شش ساله برادر پرستو بود که باآن موهای پرپشت وقارچی و چشمای مشتاقش به من نگاه میکرد اون روز پرستو نیومده بود و من تنهایی توی کوچه بازی میکردم پرهام روی پله دم خونشون نشسته بود ونگام میکرد وقتی دیدم یه ساعته زل زده به من




آن واقعه عجیب در روز روشن افتاد. در حالی که عده ای در خیابان عبور می کردند.صبح روزی که هلن میخواست از مونیخ به پاریس پرواز کند.میخاییل ولوف شوهر هلن تصمیم گرفته بود کار را یکسره کند و در حقیقت به دوران ریاست و حکم فرمایی هلن پایان دهد او با خود می گفت امروز دیگر آخرین روزی است که هلن می تواند رییس بازی در بیاورد.




موضوعات مطالب